Monday, May 3, 2010

پلي گفتگويي ميان دو سنت فلسفي اروپايي و تحليلي

بالاخره پس از مدت‌ها چشم‌مان به ترجمه‌اي روشن شد كه مترجم حق ترجمه را از نويسنده دريافت كرده و نويسنده نيز با نوشتن مقدمه‌اي براي خوانندگان پارسي زبان، مراتب ارادت و لطف خود را نشان داده است. كتاب «دكارت تا دريدا: مروري بر فلسفه اروپايي» چنين كتابي است. كتابي است كه به گواهي نويسنده‌اش بدين خاطر نوشته شده تا پلي باشد ميان فلسفه‌هاي اروپايي يا قاره‌اي و فلسفه‌هاي تحليلي. به ديگر سخن هدف اصلي از نگارش كتاب آن بوده تا فلسفه‌ي اروپايي براي انگليسي‌زبانان كه ميراث‌داران سنت فلسفه‌ي تحليلي هستند، مفهوم‌تر و پذيرفتني‌تر شود و گرنه در سرتاسر كتاب ما نامي از فيلسوفان تحليلي نمي‌بينيم. نويسنده بر اين باور است كه شكاف گفتگويي‌اي كه ميان اين دو سنت فلسفي ايجاد شده قابل ترميم است و از تمايزي بنيادين سرچشمه نمي‌گيرد. به همين خاطر است كه وي گزارشي از فلسفه‌هاي اروپايي به دست مي‌دهد كه در آن بتواند هر چه بيشتر امكان برقراراي گفتگو ميان اين دو گرايش فكري را فراهم كند. در اين كتاب همان‌طور كه از نامش پيداست گزارش فلسفي از دكارت آغاز مي‌شود و به دريدا مي‌انجامد و در اين مسير مهم‌ترين گرايشات فكري اروپايي در زمينه سوژه‌انگاري از موافق و مخالف پيگيري مي‌شود.

بنا بر آن‌چه نويسنده در درآمد خود بر كتاب آورده مي‌توان دريافت، مساله‌ي اصلي اين كتاب، مساله‌ي «سوژه» يا «خود» است. به سخن ديگر مي‌توان گفت اين كتاب بر مبناي سير تاريخي مطرح شدن بحث خود يا سوژه در تاريخ فلسفه‌ي اروپايي نوشته شده است. سوژه‌اي كه نخست از ديدگاه مساله‌ي شناخت نگريسته مي‌شود، در ادامه ديدگاه‌هاي تاريخي و اجتماعي به آن افزوده مي‌شود، سپس‌تر شالوده نظريات سياسي را مي‌ريزد و در پايان كار خود مورد انتقادهاي سنگيني از جانب فيلسوفاني چون هيدگر قرار مي‌گيرد كه به طور كلي كل مفهوم سوژه‌انگاري را زير سوال مي‌برند. زيركي نويسنده كتاب است كه اين گرايش‌هاي گوناگون و در بيشتر مواقع متنافر را به خوبي، گرد مفهوم سوژه مي‌آورد و بررسي مي‌كند. اما نكته‌اي كه وي به عنوان گرايش عمومي كتاب مطرح مي‌كند بسيار مهم است. به نظر وي بسياري از متفكراني كه در كتاب بررسي شده‌اند، خواهان دور شدن تدريجي از تلقي بي‌زمان بودن سوبژكتيويته‌اند. اين در حالي است كه پذيرش چنين گرايشي از سوي فيلسوفان تحليلي نامحتمل مي‌نمايد چرا كه پذيرش چنين پيش‌فرضي دست كم براي تحليلي‌هاي غيرپراگماتيست، بنيان نگاه علمي به فلسفه را ريشه مي‌زند. بر اين اساس شايد بتوان گفت اگر گرايش اصلي كتاب به اين سو باشد، بهتر است كه به جاي استفاده از عبارت پل زدن ميان اين دو فلسفه از عبارت فهم‌پذيرتر شدن فلسفه‌ي اروپايي براي علاقه‌مندان به فلسفه‌هاي تحليلي سخن بگوييم. گرچه در اين ميان هدف بسيار خوب ديگري نيز برآورده مي‌شود و آن بررسي مقدماتي و روشني از فلسفه‌هاي اروپايي براي خوانندگان ايراني علاقه‌مند است كه به نظر مي‌آيد از اين لحاظ اين كتاب به خوبي هدف مترجم را در اين زمينه برآورده است.


*****************


شكل‌گيري و گسترش مفهوم «خود» از دكارت تا دريدا

«دكارت تا دريدا: مروري بر فلسفه اروپايي» نوشته‌ي پيتر سجويك و با برگردان محمدرضا آخوندزاده، ديباچه‌اي بر سير تكاملي مفهوم «خود» در فلسفه اروپايي است كه توسط نشر ني در سال 1388 به چاپ رسيد. نسخه انگليسي اين كتاب در سال 2001 توسط انتشارات بلك‌ول به چاپ رسيده بود. پيتر سجويك اكنون استاد دانشگاه كارديف در ولز بريتانياست و از وي بيشتر تحقيقاتي در زمينه نيچه به چاپ رسيده است ولي دامنه‌ي پژوهش‌هاي وي فلسفه‌ي اروپايي، فلسفه‌ي زبان، سياست و تاريخ مفاهيم را در برمي‌گيرد.

بخش يكم: شناخت، عقل و تجربه

در اين بخش نظرات چهار فيلسوف شناخت‌شناس مورد توجه قرار مي‌گيرد كه هر كدام در عين داشتن نظرات متفاوت، در اين نگاه با يكديگر شريكند كه مساله‌ي سوژه را با آگاهي پيوند مي‌زنند. نكته‌ي جالبي كه در اين بخش خود را نشان مي‌دهد موضع نيچه‌اي نويسنده در بررسي و بحث پيرامون نظرات اين فيلسوفان است به نحوي كه در بيشتر موارد يا با نقل قول‌هاي مستقيم از وي روبرو مي‌شويم يا مبناي تحليل نظرات اين چهار فيلسوف از نگاهي كاملا نيچه‌اي برخاسته است. نكته‌ي جالبي كه وي به ويژه هنگام پرداختن به دكارت و لاك برجسته مي‌كند، توجه خاصي به مثال‌هاي اين فيلسوفان است. به عنوان نمونه براي دكارت شناخت همانند يك ساختمان است و بنابراين بايد پايه‌هاي مستحكمي داشته باشد تا بتواند استوار بماند. يا اين كه براي لاك ذهن انسان همانند قفسه‌اي خالي است كه هيچ كتابي درونش نيست و تا به واسطه‌ي تجربه‌ي حسي از ادراكات پر نشود هيچ چيزي ندارد. اين توجه نيز دقتي است كه وامدار طرز تفكر نيچه‌اي است كه نشان مي‌دهد چگونه فيلسوفان با به كارگيري زبان و استفاده از مثال‌ها در بند آن‌ها مي‌مانند و سير فكري خود را بر اساس آن شكل مي‌دهند.

سجويك در گزارشي كه از دكارت، لاك و هيوم مي‌دهد ما را با عناصر اصلي فلسفه‌ي ايشان آشنا مي‌كند و در نهايت نيز برداشت هر كدام از ايشان را از مفهوم سوژه نشان مي‌دهد اما هنگامي كه وي به فلسفه‌ي كانت مي‌رسد تنها با توضيحاتي از بخش‌هاي نخستين كتاب سنجش خرد ناب ‌برخورد مي‌كنيم كه بسيار ناقص است. در واقع بسياري مطالب بيش از حد توضيح داده شده‌اند و مسايل مهمي ناگفته باقي مانده‌اند. به ويژه كه با رويكرد خاصي كه نويسنده بر آن اصرار دارد، خواننده انتظار دارد تا دست كم ايده‌ي اساسي كتاب نقد عقل عملي مورد توجه قرار گيرد. چرا كه در اين كتاب است كه كانت از مساله سوژه و نفس به صورت امري نامشروط كه قابل پرداختن به صورت نظري نيست، سخن مي‌گويد.

به باور سجويك سير نظرات درباره‌ي مساله شناخت در اين دوره با نگاهي به توانايي مثبت عقل در به چنگ آوردن حقيقت آغاز مي‌شود و به تاملي انتقادي درباره‌ي مفاهيمي چون عقل و تجربه پايان مي‌يابد. به نظر وي اختلاف تفسيرها از مفاهيمي مانند عقل، تجربه و سوبژكتيويته كه اساس كار اين چهار فيلسوف را شكل مي‌دهد، برسازنده‌ي مبنايي است براي تمامي اختلاف‌ها در فيلسوفان سپس‌تر.

بخش دوم: شناخت، تاريخ و جامعه

نويسنده در اين بخش با توجه به فيلسوفاني كه رويكردي انتقادي به كانت دارند كار خود را آغاز مي‌كند و بر اين باور است كه اين رويكرد انتقادي بيش از هر چيز، خود شناخت‌شناسي را نشانه مي‌رود.

در بررسي فرايند شناخت در هگل، به مفهوم ديالكتيك و چگونگي فرارفتن از آگاهي به سوي ناخودآگاهي برمي‌خوريم. بر اين اساس نگارنده با نگاهي به دو اثر اصلي هگل يعني پديدارشناسي روح و دانشنامه علوم فلسفي(بخش منطق)، به چگونگي برآمدن آن‌ها توجه مي‌كند. با توجه به بخش كوتاهي كه به هگل در اين كتاب اختصاص دارد مي‌توان گفت كه شرحي خوب و قابل قبول از انديشه‌ي وي داده شده كه بسيار روشنگر است. همچنين تخصص در نيچه نيز در بخش نيچه بسيار به كار نويسنده آمده به گونه‌اي كه اين بخش را با وجود كوتاهي آن به يكي از بهترين بخش‌هاي كتاب بدل كرده است. توجه وي به تاثيرات مثبت انديشه هگل در نگاه نيچه يكي از اين دقت‌هاست كه در بيشتر موارد ناديده گرفته مي‌شود.

در ادامه وي به دو انديشمند نامدار مكتب فرانكفورت يعني هوركهايمر و آدورنو مي‌پردازد. وي اين كار را با تفصيل بيشتري انجام مي‌دهد و به نسبت‌هاي ايجابي و سلبي اين فيلسوفان با انديشمنداني مانند كانت، هگل، ماركس و نيچه مي‌پردازد. نقد عقل ابزاري و نقد بنيادين دو نگاه عمل‌گرايانه و اثبات‌گرايانه مبناي بررسي انديشه‌هاي هوركهايمر در اين بخش‌اند و توجه به نگاه انتقادي آدورنو به فلسفه‌ي اولي، مفهوم روش، ديالكتيك و مفهوم مطلق در هگل از مسايل اصلي‌اي هستند كه گزارش آدورنو برايمان به ارمغان مي‌آورد.

پايان‌بندي اين بخش با عنوان «وساطت، نه تامل» جمع‌بندي تطبيقي بسيار خوبي است ميان دو بخش يكم و دوم بر اساس نسبت شناخت و سوبژكتيويته. به نظر سجويك صرف نظر از تفاوت‌هايي كه اين چهار فيلسوف دارند همه‌ي آن‌ها در اين باور شريك‌اند كه نمي‌توان سوبژكتيويته را مستقل از اشتغال ما به جهان تجربه و شرايطي كه با آن همراه است تفسير كرد و اين امري است كه در مقابل نگاه چهار فيلسوف بخش اول و نگاه آن‌ها به سوبژكتيويته، عقل و تجربه است. همچنين وي نشان مي‌دهد كه فيلسوفان مكتب فرانكفورت عليرغم تاثيرپذيري از نيچه، نقد خود از نگاه كانت و هگل به عقلانيت را تا آن اندازه گسترش نمي‌دهند و نگاه مثبت‌تري به پروژه‌ي اين دو فيلسوف دارند.

بخش سوم: دو هستي‌شناسي

سجويك در اين بخش با تاييد اين نظر كه هر شناخت‌شناسي‌اي برساخته‌ي نگاهي ديگرگون به هستي است، دو گونه هستي‌شناسي كانتي و نيچه‌اي را بر مبناي هستي‌شناسي ِبودن و هستي‌شناسي ِشدن تعريف مي‌كند و بر اين باور است كه هيدگر متقدم در كتاب هستي و زمان پيرو اين نگاه كانتي به هستي است و دلوز و گاتاري نيز پيرو نگاهي نيچه‌اي به هستي هستند. اما ميان اين دو نگاه اين امر مشترك است كه هر دو بحث‌هاي مربوط به شناخت را ناكافي دانسته و براي بررسي عميق‌تر آن‌ها به هستي‌شناسي به عنوان مبناي نظريه‌هاي شناخت روي آورده‌اند.

در بررسي نظريات هيدگر متقدم كتاب هستي و زمان نقش اساسي دارد و نويسنده نيز با نگاهي اجمالي ولي جامع به خوبي از پس آن برمي‌آيد. وي با نيم‌نگاهي به هوسرل تحت عنوان پديدارشناسي نيز مي‌كوشد تا يكي ديگر از سرچشمه‌هاي فكري هيدگر را نشان دهد. در كل مي‌توان گفت كه وي نگاه همدلانه‌اي به هيدگر ندارد و اين امر در انتقاداتي كه به وي وارد مي‌كند به خوبي خود را نشان مي‌دهد. نكته‌ي ديگر كه جلب نظر مي‌كند توجه وي به نزديكي بسيار ميان انديشه‌هاي آدورنو و هيدگر برخلاف اختلافات ظاهري آن‌هاست.

هستي‌شناسي ِشدن مبنايي است كه سجويك نگاه خود به دلوز و گاتاري را بر مبناي آن شكل مي‌دهد. در اين راستا مفاهيمي چون تجربه‌گرايي، رخداد، ريزوم، زبان، معنا، سخن، دلالت، ارجاع، ضد نظريه و بسياري مسايل ديگر بررسي مي‌شوند و مي‌توان با خواندن اين بخش به نگاهي مقدماتي اما روشنگر از مواضع فكري دلوز و گاتاري رسيد.

از مطالب جالبي كه در اين بخش وجود دارد پيوند دادن مسايل هستي‌شناسانه در هر دو گونه‌ي هستي‌شناسي با مساله‌ي سياست و قدرت است. گويي از نگاه نويسنده پيوندي عميق ميان اين دو مساله وجود دارد كه در بزنگاه‌هاي تاريخي خود را نشان مي‌دهد.

بخش چهارم: ضد انسان محوري و مساله اخلاق

لويناس و دريدا فيلسوفاني هستند كه در اين بخش بررسي مي‌شوند اما بر مبناي مساله‌ي اخلاق. سجويك پيش از پرداختن به اين دو فيلسوف با آوردن توضيحاتي درباره‌ي فلسفه‌ي اخلاق از كانت به بعد و نيز مفهوم انسان‌محوري كار خود را آغاز مي‌كند. در اين راستا وي با آغاز از مفهوم انسان‌محوري نزد سارتر و سپس بررسي انتقادهاي هيدگر به وي، هم به مساله‌ي زبان در هيدگر متاخر مي‌پردازد و هم نشان مي‌دهد كه ضدانسان محوري چگونه شكل مي‌گيرد. نگاه هيدگر به مساله‌ي ديگري در هستي و زمان از سرآغازهايي است كه بحث تقدم اخلاق بر هستي‌شناسي را در لويناس دامن مي‌زند. بررسي نسبت ميان خود و ديگري، زبان، اخلاق و مسايلي از اين دست بنيان‌هاي انديشه لويناس را برمي‌سازد كه سجويك مي‌كوشد دريدا را نيز از منظري مشاهده كند كه به مسايل مطرح شده‌ي لويناس در اخلاق پاسخ مي‌گويد. وي اما پيش از آغاز به طرح انديشه‌ي دريدا مسايل مهم انديشه‌ي وي از قبيل واسازي، رد و تمايز مي‌پردازد.

نگاه ضدانسان محورانه‌ي هيدگر، لويناس و دريدا ايشان را در كنار هگل و نيچه از كساني قرار مي‌دهد كه هر چه بيشتر مي‌كوشند سوژه مستقل را از مركز مباحث فلسفي به كنار برانند.

بخش پنجم: سياست، ايدئولوژي، قدرت و عدالت

اين بخش سرتاسر به بررسي نظرات فيلسوفان پست‌مدرني معطوف است كه تحت تاثير نيچه به نسبت‌هاي پنهان مساله‌ي حقيقت و قدرت پرداخته‌اند. در همين راستا بسياري از نظرات فلسفه‌ي سياسي نيز مطرح مي‌شوند و به طور كلي نگاهي اجمالي به انديشه‌هاي آلتوسر، فوكو و ليوتار مي‌شود كه در حد آشنايي مقدماتي بسيار مفيد است.

پايان‌بخش كتاب توجهاتي ارزش‌مند به مساله‌ي زبان فلسفي است كه نشان‌گر دقت و توجه عميق نويسنده به مسايل فلسفي است. در كل مي‌توان گفت كه كتاب همان‌طور كه خود ادعا مي‌كند مروري مقدماتي اما روشنگر و شفاف بر فلسفه‌ي اروپايي با محوريت مساله‌ي شناخت و سوبژكتيويته است كه به خوبي نيز ترجمه شده است.

تنها در برخي موارد برگردان اصطلاحات فلسفي عليرغم توجه مترجم به اين مساله در مقدمه، باز هم گمراه‌كننده‌اند. در نمايه‌ي كتاب نيز همنامي پيتر سجويك با فرد ديگري كه فعالي ماركسيست است باعث شده تا بپنداريم پيتر سجويك حدود بيست وچهار سال پس از مرگش براي خوانندگان فارسي كتاب مقدمه نوشته است كه بهتر است در چاپ‌هاي بعدي درست شود.

اين مطلب در كتاب هفته به تاريخ 89/2/11 به صورت ناقص چاپ شده است.

No comments: