Sunday, May 16, 2010

گفت و گو با امير؛ نامه هاي نيما؛ دو

دوست خوبم امير:

لطفي كردي و نوشته ام را مانند هميشه با دقت و نازكي خاطر خواندي و برايم نوشتي و جسارت بازنوشتنم دادي تا چه پيش آيد.

اگر بپذيريم كه هدف نهايي از پديدآمدن اجتماع انسانها بهتر زندگي كردن است هر قومي براي رسيدن به اين آرزو، سازوكارهايي تعبيه مي كند، ترفندهايي مي زند، سازماني ايجاد مي كند، خط قرمزها و آرمانهايي نيز. به مجموعه ي اين بايدها و نبايدها و ارزشگزاريها براي بهسازي زندگي تربيت مي گويم. نمونه را نيز در افسانه ها مي توان يافت كه قهرمانهايي با كردارهايي خاص دربرابر ضدقهرمانهايي با كردارهاي ديگر حضور دارند و به مصاف يكديگر مي روند تا نشان دهند كه هر بايدي نبايدي را در خود مي پرورد. بر اين اساس فرقي ميان اصل و هدف تربيت ميان ايرانيان و يونانيان با هيچ قوم ديگري نيست گرچه روشها و ارزشها مي توانند ديگر باشند.

اما درباره ي اين كه گفتم " هنگامه ي تربيت، زمان آزمون و به رخ كشيدن آزادي هاي فردي نيست". اگر تعريف واره اي كه از تربيت كردم را بپذيري و با آن همدل باشي آن گاه بايد بپذيري كه براي درستي آزمايي يك نظام تربيتي يا آن مجموعه ارزشها كه گفتم، نخست دريافتن آن نياز است، يعني دريافتن روحي - ساختاري يا نظم پنهاني- كه در اين روشها و ارزشها نهفته است تا شايد پس از آن بتوان دست به آزمونهاي بديل و نشان دادن آزادي هاي فردي در انتخاب ارزشها و روشهاي ديگر زد. اگر اين تفدم و تاخر را رعايت نكنيم و بدون رخنه به بنياد اين مجموعه ارزشها بخواهيم از خود ابتكار عمل نشان دهيم و اجتهاد كنيم، پرسشي فرا رويمان قرار مي گيرد كه ناچاراز پاسخ به آنيم و آن اين كه من به عنوان فردي كه مي خواهم در هنگامه ي تربيت و پي بردن به ساختار دروني اين مجموعه ارزشها، نسبت به آن حالتي انتقادي داشته باشم و خود را دربرابر قرار دهم، بر چه بنياني ايستاده ام. به ديگر سخن اگر من به صورت تربيت ناشده با فرهنگ خود روبرو شوم و بخواهم آن را به چالش بكشم، خود در كجا ايستاده ام؟ چه بنياني اين امكان را براي من فراهم كرده تا رودرروي فرهنگ خود بايستم؟ آيا بدون هيچ بنيادي مي توان بر فرهنگي نقد وارد كرد يا اين كه هر نقدي بنياني دارد؟ اگر بنياني ندارم نقد معنايي ندارد و اگر بنياني دارم كه آن بنيان، خارج از فرهنگي است كه ناخودآگاه در آن باليده ام كه ديگر چه نقدي؟ امكان نقد يك مجموعه از ارزشها نه از خارج آن مجموعه كه از درون آن فراهم مي آيد به نحوي كه هرگاه با يك بنيان خاص به عالم بنگرم امكان نقد ارزشهاي برآمده از بنياني ديگر را از دست مي دهم.

پس اگر قرار است كه آزادي فردي به معناي واقعي داشته باشيم نخست بايد گوش فرادهيم بياموزيم و سپس دست به تجربه ي امكانهاي ديگر بيازيم. آزادي همواره بستر و امكانهايي مي خواهد كه در آن شكل بگيرد و رخ دهد. در نبود اين بستر، آزادي بي معنا مي شود و چيزي كه باقي مي ماند هرج و مرج و به ديوار و در خوردن است.

با چنين نگاهي شرق و غرب كردن و نگاه دوپاره داشتن پر بيراه نيست. چرا كه امكان رمانتيست بودن براي من در درون فرهنگم و با توجه به آن چه داشته ام فراهم نيست اما اين باعث نمي شود كه نتوانم طبعي سرشار داشته باشم. مشكل زماني رخ مي دهد كه اين دوپارگي را اصل قرار دهيم و بر اساس آن موضع خصمانه بنا كنيم.

درك مقام سخن كار دشواري است.

هنگامي كه از نسبت نقادانه با خودمان سخن مي گوييم شرقي و غربي وجود دارند چون آن چه بر مردم ما گذشته واقعيتي است تغييرناپذير. در اين مقام سخن از تجربه ها و حال هايي است كه بر قوم ما رفته نه آن چه مي تواند برود. اينجا هر آن چه بگوييم از گذشته مي گوييم يعني از اموري كه رخ داده اند و تغييرناپذيرند. در اين مقام ما با دو قوم يا بهتر بگوييم با اقوام گوناگوني روبروييم كه تجربه هاي خاص خود را دارند و از هم متمايزند.

اما اشكال آن جا ايجاد مي شود كه ما اين تمايز و دوپارگي را به زمان حال هم سرايت دهيم. در واقع مي توان گفت كه در زمان حال نه شرقي داريم و نه غربي بلكه انسانهايي داريم كه امكان گفتگو دارند و ميان آنها هيچ دوپارگي نيست بلكه آن چه هست تعامل گفتگويي است كه البته آشكار است آن كه حرف بيشتري براي گفتن دارد يا بهتر بگويم تربيت يافته و با روح آموزه هاي پدران خود بيشتر آشناست، بيشتر امكان سخن گفتن دارد و بيشتر مي تواند براي هدف ثابت همه ي تمدنها يعني بهسازي زندگي راه نشان دهد. چرا كه در پيوستگي با پيشينيان خود به تراكمي از روشها، راهكارها و ارزشها رسيده است كه امكان تعامل فعالتري را با زمان حال به او مي دهد.(سرشاري طبع)

خلط ميان اين دو مقام از سخن، راه به نگاههايي چون جنگ تمدن ها يا هرگونه پاني مي گشايد كه حاصل آن چيزي جز پژمردگي طبع و ايستايي آن نيست.

در زمان حال آن چه اهميت دارد هدف از تربيت است نه مجموعه ارزشها ونه روشها. اما برآوردن اين هدف آشنايي كامل با آن روشها و ارزشها را مي طلبد تا بتوان در بحبوحه ي اين گفتگوي تعاملي، آني را پسنديد كه آشناتر است.

به درازا كشيد اما به پايان نه. عذرخواهم.

بماني

No comments: