Thursday, January 27, 2011

ظرافت محسن نامجو

مستندی از محسن نامجو دیدم و چیزی مرا برآشوبیده، برهم زده و سخت به فکر واداشته. این که چرا کلام، چرا موسیقی‌ش را دوست دارم، نه! این که چرا این قدر آشناست این آشوب؟ انگاری از قعر وجودم ریشه‌هایی به این همه تناقض پیوندم زده. سامان این همه نابسامانی کجاست؟

برای من نخستین ریشه‌ای که به لرزه می‌آید شجاعت وی در رهایی از هر گونه قید احمقانه است و دیگری صداقت‌ش. صداقتی در بیان که صداقت را در من می‌تکاند. محسن نامجو دست‌کم نقاب‌های متعارف را فروانداخته ـ با این که همواره درگیر نقاب خواهیم ماند. اما می‌داند این فروانداختن‌ها دربه‌دری دارد، هزینه دارد و در یک کلام تجربه کردن می‌خواهد. تجربه در ابتدایی‌ترین معنای ممکن‌ش. یعنی این که خود را باز بگذاری تا هر آن چه آید بگذرد. تا به جای آن‌که هر چه آید به اعماق تبعید شود، ضربه‌ای شود تا برآشوباند و با خود هزارانِ دیگر را بیرون آورد. این تجربه‌ها که بسیار به یاد رمانتیک‌ها می‌اندازدم به زندگی نزدیک‌‌مان می‌کند به خودمان، به آن‌چه هستیم، که چیزی نیست جز نیروی زندگی. نیرویی که سرشار است از همه. و تنها به محرکی نیاز دارد تا بیرون بریزد، رها شود و بیافریند تا در شادی و خوشی غرقه شود. با نقاب‌هایی چنین تنگ که بر روی کشیده‌ایم اما آن را فرو می‌کشیم، به قعر می‌بریم و پنهان می‌کنیم. هر چه بیشتر بماند بیشتر گنداب، بیشتر راکد و بیشتر خفه می‌شود و باز هر چه راحت‌تر آن نیرو را سرکوب می‌کند، در خود می‌پیچاند و درگیر می‌کند.

تازگی‌ها کتابی خوانده‌ام به نام ظرافت جوجه‌تیغی. صمیمی بود و عمیق. عمقی که نه از بسیاری داده‌ها که از بی‌واسطگی و باز بودن می‌آمد. باز بودن به روی تجربه، به روی زندگی. عمقی که در نگاه اول کم می‌نماید، پیش پا افتاده و دم دستی. زلالی بیش از حد چنان ته‌نمای‌ش کرده که عمق را محو می‌کند. «هنرمی‌خواهد» که زیر بار توفنده‌ی اطلاعات روزمره و دانشگاهی کمر خم نکنی و همچنان بی‌واسطه و باز، برای زندگی آغوش بگشایی که آغوش گشودن خود کاری است طرفه. هنر است: هنر بازکردن دست‌ها، هنر نترسیدن، هنر اعتماد کردن، هنر پذیرفتن این که زندگی رخداد است و مانند هر رخدادی زیستنی است نه حفظ کردنی، نه فهمیدنی، نه تقلید کردنی و نه مال خود کردنی و در کنارش هنر پذیرفتن به کام نبودن رخدادها، هنر شکست را زیستن، مزه مزه کردن و باز هم اعتماد کردن و دست‌ها را نبستن.

محسن نامجو ظرافت جوجه‌تیغی را دارد از بیرون نعره است و فریاد، شجاعتی است در برابر هر آن چه بر ما بسته‌اند و هر آن چه بر خود بسته‌ایم، اما از درون صداقتی است زلال و بی‌واسطه، باز به روی هر آن چه برش می‌گذرد. تا به حال صورت، دست‌ها و پاهای ظریف جوجه‌تیغی را دیده‌اید؟