Tuesday, May 4, 2010

گفت و گو با امير؛ يك

چندي پيش مطلبي از قول آلدوس هاكسلي در گودر شر شد كه مضمونش اين بود

روشنفکر کسی است که چیزی جذاب تر از سـکــس را یافته باشد

و رندي هم به نجوا پرسيده بود: تقریبن هفتاد و چند نفر این مطلب را لایک زده اند . کاش چند نفر از همون هفتاد نفر یا غیر فقط به من بگوید چه چیزی را ؟

پيرامون اين موضوع ميان من و امير كامنت هايي رفت و آمد كرد كه خوب ديدم اين جا بمانند تا روزي

امير : مسعود یک کامنتی پای این گذاشته بودی، که بعد هم نوتی شد و چرخید. البته همه ی آنها صحیح... من می خواستم شاهد چیزی بنویسد! چرایش هم پیدا می شود.
پس

شاهد!


- درضمن هاکسلی بیشتر از آنکه شاعر باشد، که نیست اصلن، نویسنده ای ست که با "دنیای قشنگ نو" و "زرد کرمی" در ایران شناخته شده. او مقالات علمی و فلسفی متعددی هم نوشته و پژوهش قابل ملاحظه ای، علمی و عملی، درباره ی انواع روان گردانهای نیمه ی اول قرن بیست دارد

شاهد: اميرجان!

خيلي وقتها در درستي جملاتي از اين دست شك كرده ام و گاه گداري هم بالكل آنها را نادرست خوانده ام. اكنوني هم كه برايت مي نويسم وضع چندان بهتري ندارم. واقعن اگر دعواي ما سر يك چيز- فكري باشد كه جذاب تر از سكس است شايد هيچ كس نتواند چيزي از اين سنخ را به ما نشان دهد چه برسد به من. چرا كه اگر صحبت از جذابيت مي كنيم بايد ببينيم منظورمان چيست. آيا جذابيتي از سنخ جذابيت يك چيز، امري هست كه بتوان آن را به فكر نسبت داد؟ گفتم فكر چون كه گفته اي روشنفكر و پيش فرض گرفته ام كه روشنفكر نيز معادل است با هر كسي كه زندگي خود را وقف انديشيدن مي كند يا بهتر بگويم زندگي اش را بر اساس انديشه اي خود خواسته شكل مي دهد.

اما سوالم همين جا مطرح مي شود كه آيا واقعن چنين كسي جذب چيزي از سنخ فكر شده كه آن چيز- فكر امري جذاب تر از سكس است يا اصلن چنين مقايسه اي بسيار ساده‌انگارانه است؟ وقتي از سكس سخن مي گوييم دست كم در سطحي مادي با چيزواره اي روبروييم كه از آن كامجويي مي كنيم با امري متعين روبروييم كه جذابيت را به آن نسبت مي دهيم و حتي مي توانيم به آن چيزواره كه متعلق سكس است با دست اشاره كنيم اما براي روشنفكر چه كنيم. ما با بيشترين تقليل ها باز هم نمي توانيم به چيزي اشاره كنيم كه روشنفكر جذب آن شده است.

اگر با اين درآمد ناتمام همدلي كني، مي يابيم كه اين پسوند برتري كه پس از جذاب آمده، برآمده از يك مقايسه ميان دو گونه جذابيت نيست كه به سادگي هم بتوان آن را نشان داد بلكه اين پسوند ما را به قياس ناپذيري اين دو جذابيت رهنمون مي شود. مي توان گفت روشنفكر برخلاف ديگران كه جذب چيزهايي مي شوند كه از بيرون بر احساسات آنان غلبه مي كند، جذب چيزي بيروني نمي شوند. يعني اين كه نسبت روشنفكر با عالمش نسبتي انفعالي، حسي و پذيرنده نيست بلكه نسبتي فعال دارد به همين خاطر نمي تواند جذب چيزي جدا و خارج از خود شود. از اين رو شايد بتوان گفت كه او جذب خود مي شود يعني اين كه جذب امري مي شود كه از درونش سرچشمه مي گيرد و از نيستي به هستي مي آيد. در واقع روشنفكر به اين معنا انساني است كه شيفته و مجذوب آفريده ي خود مي شود و در اين نسبت فعال است چرا كه خودانگيخته و آفرينشگر است.

اما اين كه آن امر دروني و آفريده شده كه جذاب تر از سكس است چيست و از چه سنخي است و مبناي اين آفرينش در كجاست را تو بايد بگويي كه آفرينشگري نه مني كه تماشاگر بستانم، عزيز

امير:
شاهد عزیزم

در اینکه تنها با پذیرفتن درآمدت می توانیم گفتگویی داشته باشیم، تردیدی نیست. بنابراین اول از آنچه فهمیده ام از آن درآمد، که نقطه ی عزیمتمان بشود به پی آمدش، می نویسم.

تمرکزی که بر "جذب" کرده ای، که از آن "جذاب" بیرون کشیدنی ست، عطفی بود که بی قرار گرفتن در مدار فهم آن، امکان ادامه عقیم می ماند. تعریفت از روشنفکر هم مقدمه ای ست که بی آن ادامه ای نمی آید و اتفاقن تعریفی رساست و بی حاشیه.

درنگ نخست من بر "جذب" است. همانطور که گفته ای در تعاملی دوتایی، "جذب" اتفاق می افتد، یعنی من اینطور می فهمم که "چیز-فکر"ی آنجاست که روشنفکر در جایی نسبتی با آن "چیز-فکر" برقرار می کند و مجذوب می شود و تفکر آغاز. و این پرسش مهمی که زیرکانه در عبور گذاشته ای، که "آیا متعلق نمایانی هست که روشنفکر با دیدن آن، با شنیدن آن و یا به هرگونه ی دیگری، به آن جذب شود؟"

من پاسخ به کل سوال را که کسی پرسیده و به جا پرسیده که "چه چیز جذاب تر از "سکس" هست که روشنفکر بدان التفات دارد؟"، در همین ناتوانی از تقلیل که می گویی رهگیری می کنم. پی آمدی که نوشته ای، را اینطور فهمیده ام که در قلمرویی دیگر آن متعلق ناپدیدار فهمیده می شود و جذب اتفاق می افتد، و آنجاست که تفکر به زعم من آغاز می شود، قلمرویی که از حس فرا می رود، و حالا آن قلمرو کجاست؟ قلمرویی که در آنجا آن نسبت برقرار می شود، و یا بهتر بگویم انگار آن قلمرو همان متعلقی ست که ناپدیدار روشنفکر را به خود می خواند. آن قلمرو کجاست؟

به گمان من مساله ی طرح شده بنیادین است و این بنیادین بودن، عرصه بر تخطئه می گشاید.

بنیادین است چون توجه را به قیاسی معطوف می کند، که این قیاس، همانطور که اشاره کرده ای، تفضیلی نیست که چیزی را بر چیز دیگر ترجیح دهد.
و بنیادین است چون از سادگی عرصه بر همدلی های بسیار می گشاید، انگار که از بدیهیات باشد و از بداهت پذیرفته ی همگان می شود.

هنوز نتوانسته ام از درآمدت بگذرم انگار که همه ی ماجرا می تواند در همان درآمد بگذرد و البته نوک زده ام به آنچه در ادامه اش آورده ای، اما مجالی بشود که به آن هم برسم.

پ.ن - در انتخاب واژه ی "قلمرو" قصدی هست و دقتی هست. البته که در صایب بودنش باید اندیشید.

اگر اضافه ای باید، بگو تا برسیم به آنچه تو گفتی آفرینش و راستی کدام آفرینشگر؟ مچسبان قربانت شوم



No comments: