Wednesday, August 4, 2010

منطق خوانی؛ دوم

مروری بر پیش درآمد بر چاپ نخست کتاب ؛ بخش دوم


1ـ همان گونه که بیان شد هگل در این پیش درآمد به تغییراتی اشاره می کند که در روح جهانی رخ داده اما به منطق سرایت نکرده است. نکته ی قابل توجه این است که وی اشاره به بیست و پنج سال گذشته دارد که با توجه به تاریخ نگارش این نوشته یعنی 1812 م می توان گفت که منظور وی دهه ی هشتاد قرن هژدهم است. یعنی دهه ای که در آن هر سه اثر نقادانه ی کانت به نگارش درآمده اند

2ـ در ادامه وی با نیم نگاهی دوباره به کانت اشاره می کند که دو چیز متافیزیک را نابود کردند یکی آموزه های اگزوتریک کانت و دیگر عرف عام.
برای توضیح باید توجه داشت که آموزه های اگزوتریک آموزه هایی اند که از زمان فیثاغورس برای کسانی به کار می روند که شناختی ژرف از مسایل ندارند و صرفن باید به آن ها داده هایی اولیه و شناختی ابتدایی داد. بر همین اساس می توان به دست آورد که هگل کانت را دارای چنین اندیشه ای می داند یعنی اندیشه ای که دست کم دو لایه است و لایه ی ژرف آن، نافی متافیزیک نیست. اما منظور از عرف عام نیز همان گونه که وی توضیح می دهد اشاره به نگاهی دارد که بر اساس آن هر آن چیزی ارزشمند است که نتیجه داشته باشد و نتیجه اش دیدنی باشد. به دیگر سخن نگاهی که در پی به دست آوردن رفاه و گذران بهتر زندگی روزمره است و هیچ امر دیگری را که در این چارچوبه نگنجد نمی پذیرد

3ـ وی در ادامه به لوازم و زیان های نابودی متافیزیک می پردازد. از نگاه وی ملتی که متافیزیک خود را از دست دهد دیگر نمی تواند روح زمانه ی خود را دریابد چرا که تنها با بودن متافیزیک، روحی که ذات ناب خود را مورد تامل قرار می دهد، واقعیت حاضر و زنده یک ملت خواهد بود. تنها در منطق و متافیزیک است که اندیشه صرفن از آن جهت که اندیشه است بازاندیشی می شود

4ـ به نظر وی سالیان است که دیگر منطق چگونگی اندیشیدن را نمی آموزد بلکه به دستورالعمل هایی همگانی در برنامه های آموزشی کاسته شده که چیزی نیست جز بازگویی گفته ها بدون هیچ ژرف اندیشی و تامل.

5ـ حال اگر بخواهیم منطق را به عنوان دانش داشته باشیم و نه صرفن به عنوان دستورالعمل باید نخست ببینیم که چه چیزی دانش خوانده می شود. دانش هایی که وجود دارند همگی روشی خاص برای خود دارند از ریاضی که مبتنی بر شهود درونی است تا دانش های تجربی که متکی بر شهود خارجی است اما منطق برای آن که بخواهد دانش باشد نباید از روش هیچ کدام از این دانشها که زیرشاخه ی آنند کمک جوید. چرا که فرایند و پروسه ی دانش فرایندی است که امروزه صرفن بر اساس این دو نحوه روش فهمیده می شود در حالی که برای منطق چنین روندی نابجا است. در واقع باید فرایند دانش در منطق را بیابیم تا با نگاه جدیدی که به آن داریم بتوانیم دانش منطق داشته باشیم و این فرایند همانی است که در آن درون مایه ی شناخت نه صرفن به تعین و تمایز و و نه صرفن به بی تعینی بلکه به تعین یافتن آن در سیری که از تعین به بی تعینی دارد شناخته می شود. یعنی دورن مایه ی شناخت امری است که تعین ش در یک جنبش و سیر به دست می آید جنبشی از امر متعین به سوی نامتعین. این جنبش و سیر چیزی نیست جز همان نفس و نیروی جنباننده ی درونی آن
تنها با این روش خود آشکارگر و خود معنابخش است که می توان فلسفه را به عنوان دانشی اثبات پذیر و عینی به دست آورد

تاملات؛


1ـ نخست این که از نابودی متافیزیک و در نتیجه عدم حضور واقعیتی به نام روحی که درباره ی ذات ناب خود می اندیشد در زندگی یک ملت، این را می فهمم : از آن جا که متافیزیک و منطق تنها دانشهایی هستند که فایده ی عملی ندارند و در نتیجه رو به بیرون ندارند بلکه رو به درون دارند و خودکفایند نماینده ی آن حالت از روحند که درآن روح صرفن به خود می اندیشد و به هیچ چیز دیگر غیر از خود نمی اندیشد و همچنین از آن جا که روح، جان جهان و معنای واقعی همه چیز را معلوم می کند تنها زمانی می توانیم جان جهان را بشناسیم که دانشی داشته باشیم که صرفن روح را در حالتی بازاندیشد که چیزی جز ذات ناب خود نباشد پس با نبود متافیزیک و منطق، یک ملت جان خود را از دست می دهد یعنی آن روح زنده ای که به تمامی حرکتهای آن قوم هدف و معنا می بخشد و چنین قوم و ملتی از تاریخ بیرون می افتد چرا که از جای خود در تاریخ یعنی وضعیت روح زمانه ی خود ناآگاه است

2ـ افسوس هگل بر از دست رفتن متافیزیک و در نتیجه از دست رفتن انسان های خاصی که همه چیز را برای رسیدن به آن فدا می کردند در کنار این واقعیت که می گوید روح زمان، دوره ی تازه ای را می آزماید، را این گونه می فهمم که : پیشرفت روح زمان و رسیدن آن به خودآگاهی، واقعیتی است که رخ داده از همین رو متافیزیک، منطق و الهیات گذشته و هر آن چه مربوط به گذشته است نابود شده و در نتیجه آن گونه انسان ها که به این امور می پرداختند هم نابود شده اند اما وی غم از بین رفتن آن ها را نمی خورد بلکه بر این باور است که روح تازه ی زمان، خدمتکاران نوینی می خواهد تا این پیشرفت روح را دریابند و آن را در چارچوب دانش منطق و متافیزیک به گونه ای نظام مند برسازند و گرنه همان رخ خواهد داد که تاکنون رخ داده یعنی نابودی این دانشها بدون جایگزین کردن دانشی معادل برای آنها و روی آوردن به زندگی روزمره و التزامات آن و نه فهم وضعیت روح زمان صرفن بر اساس نفس حرکت و سیر روح







No comments: